خاله مزدوج شد!
سلااااااااام سلاااااااام صدتا سلاااااااام
خوبید دوستایه ناناااااازم؟؟
بللللللله منم خوبم، ستاره خانومم خووووبه، همه خوبن...
عرضم به حضورتون که، نبودن این مدت من و ستاره خانوم دلایلی داره
ار عمده ترین دلایلش هم اینه که سرم شلوغ شده و اینم بگم که اینم داستاااااان داره..
داستان ما از اونجایی شروع شد که عمو نوید خان اومد خواستگاری خاله فاطمه
و تصمیم گرفتن باهم ازدواج کنن این شد که برای زندگی رفتن شاهرود اما دل خاله خیلی برای ستاره خانوم تنگ شده بود و غصه میخورد
برای همین عمو نوید تصمیم گرفت خاله فاطمه رو برگردونه پیش ستاره جونی برای همین دوباره به تهران برگشتن ...
بله اینجوری شد که یه مدت از نوشتن دور شدم اما دوباره برگشتم تا ماجرا هایه این روزا رو براتون بازگو کنم
الان که این نوشته به دستتون میرسه من حدود یکسال و سه ماهه که ازدواج کردم و ستاره خانومم سه سال و نیم و گذرونده بیشتر از قبل به هم وابسته شدیم و تقریبا بیشتر وقتمون و باهم میگذرونیم
ستاره گلی کلی شعرایه قشنگ قشنگ یاد گرفته و شیطونیاش بیشتر شده
بیشتر اوقات بازی میخواد و میخواد سرگرم باشه
بعضی اوقاتم که یکسره در حال حرف زدن و مخ خوردن
البته نا گفته نماند که پیش میاد که دعوامون بشه و باهم قهر کنیم هاااا اما خووووووب طول نمیکشه سریع با هم دوست میشیم و روز از نو روزی از نووو
از همه اینا که بگذریم، میخوام بگم زندگی بدون تو برام هیچ صفایی نداره ...
میخوام بدونی که چقدر خاله فاطمه دوستت داره عزیزدلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی